گفته بودی تا بیایی عشق بازی می کنی با یاد من
آمدم
اما دگر نه عشقی زنده است و
نه یاد من
.................................
همه آنهایی که اینجا نوشتم سرنوشتی داشتند
فاطمه دوست و همدم من :هم خودش هم همسرش و هم علی کوچولو و هو خواهرش در زلزله از دست رفتند.
طیبه مهربون همسر برادرم و علیرضا عزیز هم دز زلزله بار عشق بستند.
وحید هنرمندم ۱۰ ماه بعد از کشته شدن همسر عاشق و پسرش در تصادف رانندگی جاده بم کرمان عاشقانه به دیدار معشوق رفت
و شهرزاد قصه گویش را برای پدر و مادرم یادگاری گذاشت .
و عزیزانی که همه پرپر شدند و رفتند.
و من که در این غربت ماندگار شدم و تنها بی آنکه از غمم کاسته شود .
خدانگهدار
بین اولین سلام و آخرین یادداشت تو چه حکایت ها که گذشت و هزاران قطره اشک که با باران یکی شد. و من در پاسخ خدانگهدارت می گویم :سلام
سلام معصومه.
راستش اونقدر اون حاطرات برام تلخه که نتونستم مطالب وبت رو بخونم...چون یادآوراون هاست...شاید بهتره فراموششون کنم...
سلام من هم از بم هستم amir_11410@yahoo.com