خاطرات من از بم

شعرها ی من و قصه های من ، شاید دردهای دوری از شهرم

خاطرات من از بم

شعرها ی من و قصه های من ، شاید دردهای دوری از شهرم

من و وحید

قرار شد که ازین به بعد از آدمها حرف بزنم و آنهایی که تاثیرات زیادی بر روند کنونی زندگیم داشتند

وحید ۱۳ سال از من بزرگتر بود ، برادر دوم من خب از اولی نگفتم چون وقتی من بچه بودم ازدواج کرد و از بم رفتند و من سالی یکبار آنها را می دیدم و البته الان دختر بزرگش بهترین دوست من هست که گاهی می شینیم و شیطنت می کنیم و هزار نقشه برای آینده می ریزیم ووقتی کرمان می رم شاید یکی از بهترین روزهای من روزهای با پری سیما بودن اسم دختر داداشمه که الان منتظر قبولی دانشگاه هست

.خب زیاد ا ازوحید دور نشم .

با شخصیت وحید از کلاس پنجم آشنا شدم می دونید مامانم می گفت وقتی بچه بودم همش منو بغلم کرده و نوازشم می کرده و قربون صدقه ام میرفته حقم داشته طفلک بعد از ۴ تا پسر یهو من پریدم وسط گود ، فکر کرده من چه تحفه ای هستم .

خب من ۱۰ سالم بود که یهو پایاین نامه اشو گذاشت جلوم و گفت بلدی رو نویسی کنی منم با غرور گفتم آره پس چی ؟

اونجا بود که با ضحاک مار به دوش آشنا شدم و شدم کاتب آقا وحید ! ولی چشمتون روز بد نبینه که من شب دیگه از خستگی نتونستم بنویسم و کج و معوج چیزهایی نوشتم حتما خطم خوب بوده که به من اعتماد کرده تا بنویسم خدایا چه روزهایی بود تابستان بود و گرما ولی ما رفته بودیم ویلای پدربزرگ دهبکری و پیش مادربزرگ که بهش می گفتم بی بی خدا بیامرز! نشسته بودیم و من می نوشتم یادمه وحید تازه نامزد کرده بود و دایم در هوای اون پر می زد و آواز می خوند .

وحید استاد موسیقی خصوصا سنتور بود و آوازهای اصیل ایرانی که با دوستاش یه گروه کنسرت داشتند و می خوندند با ایرج بسطامی هم خیلی اجرا داشته البته  دوستانه آخه ایرج بسطامی از آشناهای مامانم بود .

وحید اولین کسی بود که منو با دنیای ادبیات آشنا کرد هر چند که به خاطرپدربزرگم که فوق لیسانس ادبیات داشت من با فضای شعر و داستان آشنا شدم اما خب جوونا حرف همو بهتر می فهمند وحید  بهم اعتماد به نفس می داد و مجبورم کرد  دیوان  شفیعی کدکنی ( گون از نسیم پرسید) را حفظ کنم که من فقط یه شعرشو حفظ کردم .

با وحید روزگار خوشی داشتیم آدم شوخ و طنز گونه ای است که اصلا فکر اقتصادی نداره واسه همین هم شد دیبر ادبیات و بهترین دبیر عربی شهر من و استاد تربیت بدنی و مربی فوتبال تیم شهرستان بم از وحید ۲یا ۳ بار مشتی کتک خوردم یه بار به خاطر دزدی پنجاه تومنی از اتاقش و خریدن کلی آدامس موزی و یه بار به خاطر لو دادن دوست دخترش به بابا و یه بار هم بعد از ازدواجش برای لجبازی با دختر دایی ام  و اونجا شد که یه کم از وحید دور شدم چون پودر شخصیت شدم .

 

وحید بعد از ازدواج به خانواده زنش بیشتر نزدیک شد اما من هنوز شعرامو پیش اون می خوندم و کلی ازش چیزای جدید یاد می گرفتم .کلی حرفهای قشنگ و کلی کتابهای ادبی خوندم حافظ شناسی را شاید از راهنمایی شروع کردم و کتابهای عطار را از دبیرستان ...

وحید تشویقم می کرد سه تار یاد بگیرم و من این کارو کردم پیش دوستش آقای مقدم نوازندگی سه تار یاد می گرفتم خوب بود ولی پشتکارم زیاد خوب نبود .استاد خوبی داشتم حیف شد ها ادامه ندادم !

 بچه های وحید با من خیلی دوست بودند شهرزاد عزیز دلم و علی رضای نازنین ...همسرش هم از دوستان خوب من بود باید بگم مثل خواهر بودیم برای هم .

در هر صورت من زمان دانشجویی از بم دور شدم و کمتر با اونها بودم تا زلزله بم که . ..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
کامی چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:45 ب.ظ http://aabnoos.blogsky.com

سلام
زلزله . کلمه آخرت باعث شد دلم بگیره نمی دونم فیلم بیدار شو آرزوی کیانوش رو دیدی یا نه ولی امید وارم آرزو بیدار شده باشه.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد