خاطرات من از بم

شعرها ی من و قصه های من ، شاید دردهای دوری از شهرم

خاطرات من از بم

شعرها ی من و قصه های من ، شاید دردهای دوری از شهرم

من و علیرضا

علیرضا وقتی به دنیا اومد تپل بود و سفید و خوشگل خدایا بچه به این تو دلبرویی می شد بگم تا اونوقت ندیده بودم .

علیرضا بیشتر خونه ما بود چون مامانش می بایست بره یکی از روستاهای نزدیک سیستان و درس بده .

بزرگش کردیم  کلی با ما اخت شد . فدای چشماش بشم من که همیشه با مظلومیت به من نگاه می کرد و دوستم داشت و لبخند می زد .

علیرضا همینطور که بزرگ می شد استعدادهای خودشو نشون می داد .فوتبال بازی کردن را از باباش و عموهاش یاد گرفت .

راستی یادم رفت بگم که علیرضا پسر وحید بود . بزرگ که شد کم کم همپای باباش سنتور می زد و با شهرزاد همخوانی می کردند .

علیرضا پسر بازیگوشی بود یه روز با هم رفتیم بازار بم و کلی برای تیپش خرج کرد .

بچه با معرفتی بود هر وقت من می رفتم بم کلی بهم سر می زد باهم حرف می زدم یا بازی کامپیوتری رو را ه می انداختیم می دونست من عاشق موزیک هستم کلی برای من نوار جدید می آورد و کلی کلیپهای هندی و ایران و خارجی برام می خرید . ۲ و ۳ بار هم با هم کتک کاری کردیم . 

دیگه نمی تونم بنویسم اشک نمی زاره ....

۸۵/۸/۲۷

خب علی رضا بزرگ شد مثل همه پسرهای بمی در محیطی بدون امکانات تفریحی ...عشقش این بود سوار دوچرخه اش بشه و دور میدون آزادی انرژی نوجوانی اشو خالی کنه !

علیرضا پسر مهربونی بود و البته کم حرف گاهی از اینکه نکنه با دوستان ناباب بگرده ناراحتش می شدم ولی اون بیشتر با دایی اش دوست بود .خب ...

می گن همیشه آدما نزدیک مرگ که می شن کلی تغییر می کنند . من علی رضا را خوب می شناختم و اخلاقش دستم بود از عمه و برادرزاده مساله دور بود مثل ۲ دوست بودیم .

خب اینم از تقدیر ما ...

نظرات 2 + ارسال نظر
احمد دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ق.ظ http://neghab.blogsky.com

منم از شهرم دورم...احتمالا همشهری باشیم
موفق باشی

کامی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ق.ظ http://aabnoos.blogsky.com

مگه اتفاقی باسه علیرضا افتاده؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد