خاطرات من از بم

شعرها ی من و قصه های من ، شاید دردهای دوری از شهرم

خاطرات من از بم

شعرها ی من و قصه های من ، شاید دردهای دوری از شهرم

اولین سلام

سلام

من از جایی آمدم که شاید هیچ وقت نتوانم مثل آن روزها شاد باشم

مثل روزهای کودکی مثل خجالتهای نوجوانی و مثل بالندگی اول جوانی ام 

روزهای آخر دبیرستان یک سال پشت کنکور و درس خواندن در کتابخانه ملاهادی سبزواری بم ، جایی که بعدها شد بهترین روزهای آشنایی من با کسانی که دوستشان داشتم .

شاید تمثیل نخل بم کمی در مورد من اغراق آمیز باشد اما خب شاید کمی صبوری ام و تحمل تنهایی و اینکه در غربت قد برافراشتم و نگذاشتم گمنام بمانم و بمیرم مرا شبیه نخلی کرده است که همیشه دوست داشتم از آن بالا بروم و همیشه مانعم شدند .

خب برای اولین بار کافی بود .